عشق های قدیمی و ناب

ساخت وبلاگ

  پیر مرد به زنش گفت:بیا یادی از گذشته های دور کنیم.من میرم توی کافه منتظرت می شینم و تو بیا سر قرار،بعد کلی حرفای عاشقونه می زنیم.

پیرزن قبول کرد.

فردا پیرمرد به کافه رفت،دو ساعت از قرار گذشت ولی پیرزن نیامد،وقتی پیرمرد برگشت خونه،دید پیرزن تو اتاق نشسته و گریه می کنه!!

ازش پرسید:چرا گریه می کنی؟

پیرزن اشکاشو پاک کرد و گفت:بابام نذاشت بیام...

        با عشق زندگی کردن،بزرگترین مبارزه ی زندگی است.

                                                              لیو باسکالیا

آرامش...
ما را در سایت آرامش دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : غزل stars-of-sky بازدید : 738 تاريخ : پنجشنبه 15 اسفند 1392 ساعت: 18:58

لینک دوستان

خبرنامه