آرامش

ساخت وبلاگ

 

آرامش...
ما را در سایت آرامش دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : غزل stars-of-sky بازدید : 722 تاريخ : دوشنبه 26 اسفند 1392 ساعت: 2:02

 روزی،مردی خواب عجیبی دید!دید که پیش فرشته هاستوبه کارهای آنها نگاه میکند.هنگام ورود،دسته ی بزرگی از فرشتگان را دید که سخت مشغول کارند وتند تند نامه هایی را که توسط پیک ها از زمین می رسند،باز می کنندو داخل جعبه می گذارند.

مرد از فرشته ها پرسید:شما چه کار می کنید؟فرشنه در حالی که داشت نامه ها را باز می کرد،گفت:اینجا بخش دریافت است وما دعا ها و درخواست های مردم را،تحویل می گیریم.

مرد کمی جلوتر رفت،باز تعدادی از فرشتگان را دید که کاغذهایی را داخل پاکت می گذارند وآنها را توسط پیک هایی به زمین می فرستند.

مرد پرسید:شماها چه کار می کنید؟یکی از فرشتگان با عجله گفت اینجا بخش ارسال است،ما الطاف و رحمتهای خداوند را برای بندگان به زمین می فرستیم.

مرد کمی جلوتر رفت ویک فرشته را دید که بیکار نشسته است!

مرد با تعجب پرسید:شما چرا بیکارید؟فرشته جواب داد:اینجا بخش تصدیق جواب است.مردمی که دعاهایشان مستجاب شده،باید جواب بفرستند،ولی فقط عده ی بسیار کمی جواب می دهند.

مرد از فرشته پرسید:مردم چگونه می توانند جواب بفرستند؟فرشته پاسخ داد : بسیار ساده فقط کافیست بگویند:

                        «خدایا شکر»                                       

 

آرامش...
ما را در سایت آرامش دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : غزل stars-of-sky بازدید : 710 تاريخ : پنجشنبه 22 اسفند 1392 ساعت: 0:29

 

مردی نزد دکتر روانپزشک رفت و از غم بزرگش برای دکتر تعریف کرد.

دکتر گفت:به فلان سیرک برو،آنجا دلقکی هست که آنقدر می خنداندت تا غمت از یادت برود.

مرد لبخند تلخی زد و گفت:من همان دلقکم!

وقتی زندگی صد دلیل برای گریه کردن به تو نشان می دهد،تو هزار دلیل برای خندیدن به او نشان بده.       چارلی چاپلین

آرامش...
ما را در سایت آرامش دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : غزل stars-of-sky بازدید : 712 تاريخ : شنبه 17 اسفند 1392 ساعت: 22:42

  پیر مرد به زنش گفت:بیا یادی از گذشته های دور کنیم.من میرم توی کافه منتظرت می شینم و تو بیا سر قرار،بعد کلی حرفای عاشقونه می زنیم.

پیرزن قبول کرد.

فردا پیرمرد به کافه رفت،دو ساعت از قرار گذشت ولی پیرزن نیامد،وقتی پیرمرد برگشت خونه،دید پیرزن تو اتاق نشسته و گریه می کنه!!

ازش پرسید:چرا گریه می کنی؟

پیرزن اشکاشو پاک کرد و گفت:بابام نذاشت بیام...

        با عشق زندگی کردن،بزرگترین مبارزه ی زندگی است.

                                                              لیو باسکالیا

آرامش...
ما را در سایت آرامش دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : غزل stars-of-sky بازدید : 737 تاريخ : پنجشنبه 15 اسفند 1392 ساعت: 18:58

    

زندگی صحنه یکتای هنرمندی ماست                                            هرکسی نغمه خود خواند واز صحنه رود

                          صحنه پیوسته به جاست

                     خرم آن نغمه که مردم بسپارند به یاد

آرامش...
ما را در سایت آرامش دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : غزل stars-of-sky بازدید : 684 تاريخ : پنجشنبه 15 اسفند 1392 ساعت: 19:01

زنی گناهکار به دلیل ابتلا به بیماری خطرناکی در حال مرگ بود ...کشیش را خبر میکنند تا باعث آرامش روحش شود،اما هیچ نتیجه ای حاصل نمی شود!زن با حالت نا امیدی و درد می گوید:من تمام زندگی خود و اطرافیانم را ویران کرده ام.من همه چیزم را باخته ام و حالا با درد و رنج به جهنم می روم و امیدی برایم باقی نمانده است.

کشیش جشمش به تصویر دختر زیبایی روی دیوار خانه ی آن زن می افتد و از او می پرسد:این عکس کیست؟

زن با قیافه ای خوشحال پاسخ می دهد:عکس دخترم است،زیباترین کسی که در دنیا دارم.

پدر روحانی می پرسد:اگر دخترت به دردسر بیفتد و یا خطایی از او سر بزند،آیا کمکش می کنی؟آیا او را می بخشی و باز دوستش می داری؟

زن نالان می گوید:البته که این کهر را می کنم.من حاضرم هر چیزی که از دستم بر می آید بریش انجام دهم.چرا چنین سوالی کردید؟

چون می خواهم بدانی که خداوند هم روی دیوار بارگاه ملکوتیش ،عکسی از تو و همه ی بندگانش دارد ....

آرامش...
ما را در سایت آرامش دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : غزل stars-of-sky بازدید : 716 تاريخ : جمعه 9 اسفند 1392 ساعت: 22:07

 از میکل آنژ،نابغه ی مجسمه سازی دنیا پرسیدند که چطور می تواند چنین آثار زیبایی را خلق کند؟

او پاسخ داد:«خیلی ساده!وقتی به یک تخته سنگ مرمر نگاه می کنم،تندیس را درونش می بینم.تنها کار من این است که آنجه را به تندیس تعلق ندارد،از آن جدا کنم.»

نتیجه:

آری-این یگانه راه زندگی با افتخار است.حال شما بگویید که با تخته سنگ زندگیتان چه می کنید؟

   به همه عشق بورز،به تعداد کمی اعتماد کن و به هیچ کس بدی مکن    میکل آنژ                 

آرامش...
ما را در سایت آرامش دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : غزل stars-of-sky بازدید : 715 تاريخ : پنجشنبه 8 اسفند 1392 ساعت: 16:45

 سارق مصلحی وارد یک بانک شد و تقاضای پول کرد.

وقتی پولها را گرفت،رو به یکی از مشتریان بانک کرد و پرسید:آیا شما دیدید که من از این بانک دزدی کنم؟

مرد با ترس پاسخ داد:بله قربان،من دیدم.

سپس دزد،اسلحه را به سمت سر مرد گرفت و شلیک کرد.

این بار او رو به زوجی کرد که نزدیکش ایستاده بودند و از آنها پرسید:آیا شما دیدید که من از این بانک دزدی کنم؟

مرد با اطمینان و آرامش خاصی گفت:نه قربان.من ندیدم.اما فکر میکنم همسرم دید!

راز موفقیت یک فرد در زندگی در آمادگی وی برای بهره گیری از فرصت هاییست که برای او فراهم می شود.

بنجامین دیزریلی

آرامش...
ما را در سایت آرامش دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : غزل stars-of-sky بازدید : 697 تاريخ : دوشنبه 28 بهمن 1392 ساعت: 22:51

smsplz.com valentine003 سری یازدهم تصاویر عاشقانه ولنتاین – بهمن ماه ۱۳۹۲ – سری 27

 غریبه ای از مردی مسافر پرسید:«خانه ی تو کجاست؟»

او به همسرش اشاره کرد و گفت:«هر جا که او باشد.»

       عشق،اصل همه چیز

                    دلیل همه چیز

                          وخاتمه ی همه چیز است

                                                                 لاکورد                            

آرامش...
ما را در سایت آرامش دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : غزل stars-of-sky بازدید : 785 تاريخ : پنجشنبه 24 بهمن 1392 ساعت: 19:29

smsplz.com valentine1 سری هفتم تصاویر عاشقانه ولنتاین – بهمن ماه ۱۳۹۲ – سری 23

 تلفن همراه پیرمردی که توی اتوبوس،کنارم نشسته بود زنگ خورد...

پیرمرد به زحمت تلفن را با دستهای لرزان از جیبش در آورد ،هر چه تلفن را عقب و جلو کرد نتوانست اسم تماس گیرنده را از روی صفحه تلفن همراهش بخواند...رو به من کرد و گفت :ببخشید چی نوشته؟

به صفحه ی تلفنش نگاه کردم و با تعجب گفتم:نوشته «همه چیزم»!

پیرمرد:الو،سلام عزیزم...

ناگهان دستش را جلوی دهنی تلفن گرفت وبا صدای آرام و لبخندی زیبا و قدیمی به من گفت:همسرم است...

                به گونه ای زندگی کنید که وقتی فرزندانتان به یاد

                    عشق،عدالت،صداقت ومهربانی می افتند،

                           شما در نظرشان تداعی شوید.             

                                             اندرو متیوس                                                   

آرامش...
ما را در سایت آرامش دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : غزل stars-of-sky بازدید : 730 تاريخ : پنجشنبه 24 بهمن 1392 ساعت: 19:31

معلم روی تخته نوشت:«موضوع نقاشی هفته بعد،به دلخواه»وسپس گفت:بچه ها !موضوع مورد نظرتان را درست و با احساس به تصویر بکشید.

...بعد از یک هفته،دوباره زنگ نقاشی رسید.

معلم به دفتر نقاشی دخترک خیره مانده بود و برای اینکه دفتر نقاشی اش سفید بود، تنبیه اش کرد،غافل از اینکه دخترک فقط خدایی را کشیده بود که همه می گفتند دیدنی نیست!

                    بهترین و زیباترین چیزهای جهان را نه می توان دید

                   و نه میتوان لمس کرد،بلکه در قلب احساس می شود.

                                                                       هلن کلر 

آرامش...
ما را در سایت آرامش دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : غزل stars-of-sky بازدید : 520 تاريخ : سه شنبه 15 بهمن 1392 ساعت: 21:23

عاشقانه های بسیار زیبا و دیدنی (تصویری)

 از استادی بزرگ پرسیدند:وفادار ترین مردی که دیده اید که بوده است؟

او پاسخ داد:جوانی که هنوز ازدواج نکرده بود و هنوز نمیدانست همسرش کیست و چه شکل و قیافه ای خواهد داشت اما با وجود این هرگاه با دختری جوان برخورد می کرد شرم و حیا پیشه می کرد و خود را کنار می کشید.او وفادار ترین مردی بود که در تمام عمرم دیده بودم...

 

وفاداری به حال است که وفاداری به آینده را میسازد

آرامش...
ما را در سایت آرامش دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : غزل stars-of-sky بازدید : 641 تاريخ : پنجشنبه 8 اسفند 1392 ساعت: 17:33

 احساسات زیبای پدرانه ( تصویری)

مرد جوانی در حال فارغ التحصیل شدن از دانشکده بود.مدتها بود که ماشین اسپرت زیبایی ،پشت شیشه یک نمایشگاه اتومبیلبه شدت توجه اش را جلب کرده بود واز ته دل آرزو می کرد که روزی صاحب آن ماشین شود.او می دانست که پدر توانایی خرید آن را دارد،به همین خاطر از پدرش خواسته بود که برای هدیه ی فارغ التحصیلی،آن ماشین را برایش بخرد.

بالاخره روز فارغ التحصیلی فرا رسیدو پدرش او را به اتاق مطالعه خصوصیش فرا خواندوبه او گفت:من از داشتن پسر خوبی مثل تو بی نهایت مغرور و شاد هستم و تو را بیشتر از هر کس دیگری در دنیا دوست دارم.سپس یک جعبه به دست او داد.پسر کنجکاو و نا امید،در جعبه را گشود ودر آن یک انجیل زیبا یافت که روی آن نامش طلا کوب شده بود.با عصبانیت فریادی بر سر پدر کشید و گفت:با تمام مال و دارایی که داری،یک انجیل به من می دهی؟کتاب مقدس را روی میز گذاشت و پدر را ترک کرد.

...سالها گذشت و مرد در کار و تجارت موفق شد .خانه ای زیبا و خانواده ای فوق العاده داشت.

یک روز به این فکر افتادکه پدرش،حتما خیلی پیر شده و باید سری به او بزند،از روز فارغ التحصیلی دیگر او را ندیده بود !اما قبل از اینکه اقدامی بکند،تلگرافی به دستش رسید که خبر فوت پدرش بود وحاکی از این بود که پدر تمامی اموال خود را به او بخشیده است.بنابراین لازم بود فورا خود را به خانه پدرش برساند و به امور رسیدگی نماید.هنگامی که به خانه پدر رسید،در قلبش احساس غم و پشیمانی کرد...

اوراق و کاغذهای مهم پدر را گشت و آنها را بررسی نمود و در آنجا،همان انجیل قدیمی را دوباره یافت.در حالی که اشک می ریخت،انجیل را باز کرد و صفحات آن را ورق زد و کلید یک ماشین را پشت جلد آن پیدا کرد.در کنار آن،یک بر چسب با نام همان نمایشگاه که ماشین مورد نظر او را داشت وجود داشت.روی بر چسب تاریخ روز فارغ التحصیلی اش بود و پشت آن نوشته شده بود:تمام مبلغ پرداخت شده است.

آرامش...
ما را در سایت آرامش دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : غزل stars-of-sky بازدید : 518 تاريخ : پنجشنبه 8 اسفند 1392 ساعت: 17:08

 مقیم لندن بود .تعریف می کرد که یک روز سوار تاکسی می شود و کرایه را می پردازد. راننده بقیه ی پول را بر می گرداند،20 پنس اضافه تر می دهد!

می گفت:«چند دقیقه ای با خودم کلنجار رفتم که 20 پنس اضافه را برگردانم یا نه؟آخر سر،بر خودم پیروز شدمو 20 پنس را پس دادم و گفتم : آقا!این را زیادی دادی...

گذشت و به مقصد رسیدیم.موقع پیاده شدن ،راننده سرش را بیرون آورد و گفت:آقا از شما ممنونم .

پرسیدم بابت چی؟!

گفت: می خواستم فردا بیایم مرکز شما مسلمانان و مسلمان شوم،اما هنوز کمی مردد بودم .وقتی دیدم سوار ماشین شدید،خواستم شما را امتحان کنم.با خودم شرط کردم اگر 20 پنس را پس دادید بیایم.فردا خدمت میرسم!»

تعریف می کرد:«تمام وجودم دگرگون شد،حالی شبیه به غش به من دست داد!من مشغول خودم بودم در حالی که داشتم تمام اسلام را به 20 پنس می فروختم!!» 

آرامش...
ما را در سایت آرامش دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : غزل stars-of-sky بازدید : 535 تاريخ : چهارشنبه 2 بهمن 1392 ساعت: 23:13

 مرد جوانی ،خود را به مطب دکتر«روینسنت پیل» رساند و گفت:

-دکتر پیل ،لطفا کمکم کنید، من از پس مشکلات زندگیم بر نمی آیم.

دکتر پیل پاسخ داد :من الان باید برای سخنرانی در کنفرانسی بروم،اما اگر منتظر بمانید ،پس از اتمام مراسم ،جایی را به شما نشان خواهم داد که در آنجا هیچ کس ،هیچ مشکلی ندارد!

مرد جوان گفت :اگر این کار را بکنید،به هر قیمتی که شده خود را به آنجا خواهم رساند.

سخنرانی به پایان رسید...دکتر پیل ،مرد جوان را به قبرستانی در همان حوالی برد وگفت:نگاه کن !در اینجا بیش از صد هزار نفر اقامت دارند و هیچ کدامشان،کوچک ترین مشکلی ندارند.آیا مطمأنی که میخواهی به اینجا بیایی؟!

کسی که دارای عزمی راسخ است،جهان را مطابق میل خویش عوض می کند.

                                                                        گوته                                               

آرامش...
ما را در سایت آرامش دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : غزل stars-of-sky بازدید : 522 تاريخ : شنبه 28 دی 1392 ساعت: 19:37

روزی یک پدر روحانی از خیابان می گذشت که گروهی دختر وپسر شروع کردند به توهین و مسخره کرد او.پدر به جای آنکه خودش را به نفهمیدن بزند،به طرف آنها رفت و آنها را تبرک کرد!

پسری از آن گروه گفت:‍"آقا !نکند شما نا شنوایید؟ما به شما بد و بیراه گفتیم و شما ما را تبرک می کنید؟"

پدر پاسخ داد :"نه فرزندم!هر یک از ما تنها می تواند آنچه را دارد،به دیگران عرضه کند."

یک معلم بزرگ تو را به دانش خود رهنمون نمی کند،بلکه او تو را تا بالا ترینحد توانادد فکرت هدایت می کند.

                                             آبراهام لینکلن

 

آرامش...
ما را در سایت آرامش دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : غزل stars-of-sky بازدید : 520 تاريخ : پنجشنبه 26 دی 1392 ساعت: 17:51

 به شیطان گفتم :لعنت بر شیطان.

شیطان لبخند زد.

پرسیدم چرا میخندی ؟

پاسخ داد از حماقت تو خندهام می گیرد.

پرسیدم مگر چه کرده ام؟

گفت مرا لعنت می کنی در حالی که هیچ بدی در حق تو نکرده ام.

با تعجب پرسیدم:پس چرا زمین می خورم؟!

جواب داد:نفس تو مانند اسبی است که آن را رام نکرده ای. نفس تو وحشی است ، به همین خاطر تو را زمین میزند.

پرسیدم :پس تو چه کاره ای ؟

پاسخ داد:هر وقت سواری آموختی ، برای رم دادن اسب تو خواهم آمد،فعلا برو سوارد کردن بیاموز!

آرامش...
ما را در سایت آرامش دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : غزل stars-of-sky بازدید : 549 تاريخ : شنبه 21 دی 1392 ساعت: 20:30

 از عارف بزرگی در مورد <تقوی و جوانمردی > پرسیدند.

ایشان فرمودند :<تقوی آن است که در روز محشر (قیامت) هیچ کس دامن شما را نگیرد.>

نتیجه :

وقتی بتواند در این دنیا از اشتباهات و خطاهای دیگران  چشم پوشی کنید و آنها را ببخشید ، در حقیقت به در جه ای از رشد و توانمندی شخصی رسیده اید که این درجه نشان از تقوی ، جوانمردی و بزرگی شما دارد.

                 خطا کردن اقتضای انسان بودن است

                و بخشیدن اقتضای آسمانی بودن.

                                                         الکساندر پوپ 

آرامش...
ما را در سایت آرامش دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : غزل stars-of-sky بازدید : 537 تاريخ : چهارشنبه 18 دی 1392 ساعت: 23:19

 سالها پیش ، زمانی که به عنوان داوظلب در بیمارستان <هاپکینز> مشغول کار بودم،با دختری بیمار به نام <لیزا> آشنا شدم که از بیماری نادری رنج می برد.ظاهرا تنها شانس بهبودی او،گرفتن خون از برادرهفت ساله اش بود،چرا که آن پسر نیزقبلا به همین بیماری مبتلا بوده و به طرز معجزه آسایی نجات یافته بود.

پزشک معالج ،وضعیت بیماری لیزا را برای برادر هفت ساله ی او توضیح داد وسپس از آن پسرک پرسید: آیا برای بهبودی خواهرت حاضری به او خون اهدا کنی؟ پسر کوچولو اندکی مکث کرد واز دکتر پرسید:اگه اینکارو کنم خواهرم زنده می مونه ؟ 

دکتر جواب داد:بله .،وپسرک نفس عمیقی کشید و قبول کرد.

او را در کنار تخت خواهرش خواباندند و دستگاه انتقال خون را به بدنش وصل کردند .پسرک به خواهرش نگاه می کرد و لبخند می زد ودر حالیکه خون از بدنش خارج میشد ،به دکتر گفت :آیا من به بهشت می روم؟!...

پسرک با شجاعت خود را آماده ی مرگ کرده بود،چون فکر می کرد که قرار است تمام خونش را به خواهرش بدهد!

زندگی واقعی شما زمانی است که کاری برای کسی انجام دهید که توان جبران محبت شما را نداشته باشد.

                                                                          بنجامین فرانکلین

آرامش...
ما را در سایت آرامش دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : غزل stars-of-sky بازدید : 540 تاريخ : چهارشنبه 2 بهمن 1392 ساعت: 23:30

 فرانسیس چادویک ، اولین زنی بود که کانال ارتباطی انگلستان را با شنا طی کرد . او در اوذین تلاش خود ، در حالی که فقط حدود 5 کیلو متر تا ساحل فرانسه فاصله داشت،با شکست مواجه شد !

در آن هنگام مه غلیضی رویت ساحل فرانسه را برای او غیر ممکن ساخته بود . بعدها وقتی چادویک متوجه شد که تا نزدیکد فرانسه رسیده  بوده ،گفت :<در اولین تلاش خود ، اگر فرانسه را دیده بودم ، حتما به آن می رسیدم.

آرامش...
ما را در سایت آرامش دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : غزل stars-of-sky بازدید : 505 تاريخ : دوشنبه 25 آذر 1392 ساعت: 19:44

لینک دوستان

خبرنامه